<-BlogTitle->
تــــو را
خُـــودم چشــم زَدم!!!
بـــس که نوشـــتمت ميــان شعــرهايم ،
بـــــي آنکه "اســپند" بچـــرخانم ميـــان واژه هــايم . .
زیاد خوب نباش. زیاد دم دست هم نباش
زیاد که خوب باشـــی دل آدمها را میزنـــــی.
آدم ها این روز ها عجیب به خوبی آلرژی پیدا کرده اند
زیاد که باشی زیادی میشوی.
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
من خودمم شبیه کسی نیستم...
اگه میخوای مثل بقیه باشم....
بقیه هستن......
ساعت از نیمه شب گذشته است و من به این می اندیشم :
اگر کاری که " عشق " با من کرد با تو می کرد
چند روز دوام می آوردی.....؟؟؟
تو مثل رود سرشاري، دلت درياست ميدانم. پر از احساس باراني، و اين زيباست ميدانم. دعايم كن، كه قلبت چشمه جوشان خوبيهاست ميدانم..
به من گفت برو گورِت رو گم کن … و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد ! کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی : “زبانم لال !”
من دوباره خسته ام...... حوا،دوباره سیبی بچین...... بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند.......
دنیای قشنگی نیست، آدمها مثل رودخانه های جاریند ، زلال که باشی سنگهایت را می بینند ، بر میدارند و نشانه میروند ، درست به سمت خودت ، با این وجود بازم زلال باش. حداقل این فرق رودخانه است با مرداب!
آهای روزگار !!
برایم مشخص کن
اینبار کدام سازت را کوک کرده ایی تا برایم بزنی
می خواهم رقصم را با سازت
هماهنگ کنم