<-BlogTitle->
بگذار عالم بداند
من ذره ذره ذرات جهان را
جایگزین کسی کرده ام
که هیچ چیز جایش را نمیگیرد!
آخر او ...!
خدای عاشقی های من است!
مگر کسی می تواند جای خدا را بگیرد.........؟
هرگز!
دلم دریای آتیشه ، دارم می سوزم از این تب
برای دوست داشتنت
محتاج دیدنت نیستم...
اگر چه نگاهت آرامم می کند
محتاج سخن گفتن با تو نیستم...
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند
محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...
اگر چه برای تکیه کردن ،
شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!
دوست دارم ،
نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم
دوست دارم بدانی ،
حتی اگر کنارم نباشی ...
باز هم ،
نگاهت می کنم ...
صدایت را می شنوم ...
به تو تکیه می کنم
همیشه با منی ،
و همیشه با تو هستم،
هر جا که باشی...
چند روزه دل دیوونه
میگیره همش بهونه
آتیشم میزنه هر شب
جای خالیت توی خونه
دل من هواتو داره
دیگه طاقت نمیاره این
این دل همیشه گریون
مثل ابرای بهاره
کی تو رو دوستت داره قد یه دنیا
کی میخواد با تو باشه حتی تو رویا
دنبال جای پاهاته توی شنهای قشنگ و خیس دریا
نگو که رفتن تو سهم منه
دل من طاقت نداره میشکنه
نگو که باید جدا شیم
نگو قسمت من و تو رفتنه
......
امشب ای ناز ، چه دلتنگ نگاهت شده ام باز ای مونس جان چشم براهت شده ام برق چشمان تو امشب به سکوتم خندید چونکه دیوانه ی آن چهره ی ماهت شده ام
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد...نمیخوام بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت...ولی بسیار مشتاقم ...که از خاک گلویم سوتکی سازد...گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش...که یکریز و پی در پی با دم گرم خویش در ان بیفشاند و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد...بدین سان بشکند دایم سکوت مرگ بارم را....
یه شب تو پاییز ک غمت سر ب سر دل میذاره/"مسعود" همون کسیه ک بیشتر همه دوست داره....
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوز زمستانی را با بخار نفسم وصل به گرما کردم شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست تا به امید ورود تو دهان وا کردم در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم و به عشق تو فرآیند تنفس را هم جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست من دمم را به امید تو مسیحا کردم پنجره ، دفترم امروز شد و شیشه غزل و من امروز براین شیشه تو را " ها " کردم آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی جای هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم
توی فصل بی تو بودن
فرصت یکی شدن نیست
خوش به حالت که یه لحظه م
تو سرت خیال من نیست
واسه تو فرقی نداره
زنده باشم یا نباشم
این منم بی تو انگار
باید از خودم جدا شم
توی آسمون چشمات
به سیاهی دل میبازم
میرسم به این ترانه
قصه ای تازه میسازم
توی چشمهای تو دیدم
همه بود و نبودم
تو ولی رهاترینی
بی نیازی از وجودم
منم آن غروب دلگیر
تا همیشه پر روایت
این طرف شروع عشقه
اون طرف تا بینهایت
توی این دیار غربت
عمریه من از تو دورم
مث جاده های پرتم
که همیشه بی عبورم
دختری با مادرش در رختخواب
ادامه مطلب از دست نده
عزیزمــــــــ.بهـــــ.ادامهــــــــــ.مطلبـــــــــــــ.برو
بـــــــــــــــــــــــــــدو
زنــــــده بـہ گــــور مــــے شـــــوم . . .
"مــــــــن"
تـــــــــنم . . .
هـــــمہ احــــساسم . . .
ایــــــنجا . . .
هــــــــمین حــالا . . .
آخـــرین دریـــچہ بـــہ ســـوے دنــــیا را هـــم کـــه بــــہ روے ام بــــبـندے
"مــــــــن"
مـــــــ ــــ ــرده ام!
در حسادت آغوش گرم تو
زندگي زيباست
زندگي دفتري از خاطره است
امروز دستانم با دستان تو یکی شده
قدم هایم بر روی قدم های تو حک شده
امروز در تبار باران در مقابل خیسی آسمان
دستان تو همچو یک چتر بر من باز شده
احساس میکردم عشق بامن یار نیست
ولی چند شبی است عشق تمام دنیایم شده
خوش آمدی ای عشق به زندگی ام
این زیباست که امروز همسرم تمام معنایم شده
من چندی است گم شده ام را پیدا کردم
دنیا برای من امروز از دیرزو زیبا تر شده
آرام وبی صدا بود
قدم هایَت را میگویم
بعد رفتنت لحظه ها میترسیدن
احساس ها حَبس شده بودند
نورها در خاموشی غَلت میزدند
آسمان خیس بود
بعد رفتنت آیینه ترک خورده بود
گلهای سرخ باغچه ، پرپر در حیات نمایان بودند
رفتنت آرام بود
طوری که حتی زمین صدای پایت را نشنید
کاش باشی و رفتنت "شایعه "باشد ......
خداحافظ گل لادن.
تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .
چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه.
گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي
به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش
دل كوچيكمو لرزوند
يكي با دست ناپاكش
گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو.
خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي
داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم.
گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي
به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو
به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب
غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم
از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري
بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم.
خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي.
تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه.
كه باروني نمي توني...
طلسم بغضو برداره .
از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!