<-BlogTitle->
من یاد گرفته ام …
دوست داشتن دلیل نمی خواهد …
ولی نمی دانم چرا …
خیلی ها …
و حتی خیلی های دیگر …
می گویند :
این روز ها …
دوست داشتن
دلیل می خواهد …
و پشت یک سلام و لبخندی ساده …
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده …
دنبال گودالی از تعفن می گردند …
دیشب …
که بغض کرده بودم …
باز هم به خودم قول دادم …
من سلام می گویم …
و لبخند می زنم …
و قسم می خورم …
و می دانم …
عشق همین است …
به همین ساده گی …
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های!نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های نپریشی صفای زلفکم را دست!
و آبرویم را نریزی ،دل!
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
""عشق کودکی ام را به تمام عشق ها ترجیح میدهم""
گرچه یک طرفه بود و بی هدف،
لا اقل صادقانه بود و بی کلک...
عــاشقــانه هــايي که برايتــــ مينويسم
مثل آن چــاي هايي هستند کــه خــورده نميشونـد
يــخ ميــکنند و بــايد دور ريخت
فنجانتــــ را بده دوبـــاره پر کنمـــــ
من زياد اهل چاي نيستم
مرا به يک آغوش گـــ ـــ ـــرم ميهمان کن
فقط چند ثانیه
برای دوست داشتن...
وقت لازم است...
اما برای نفرت گاهی...
ففط یه حادثه ...
یا یه ثانیه ...
هم کافیست....
امروز نبودی...
اما خیلی چیزها بود...
من بودم...
باران بود...
چتر بود...
بغض بود...
آه بود...
همراه همیشگی ام هم بود...
جای خالی ات را میگویم.
برگـَـــرد..
یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..
نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم
که برای بُردنَش بر می گردی ..
وقتی حس میکنم جایی در این کرِه ی خاکی
نفس می کشی و من از همان نفس هایت، نفس میکشم . . .
همین..
برای زِنده ماندنم کافی است ...
حـ ـالا تــــ ـو حـ ـرف بــزن
از ســـ ـکوتی که نمیــ ـگذارد حـــ ـرف هایـــ ـت را بــ ـزنی
با مـــــ ـن
که دهــــ ـانم بسته میشــ ـود
وقتـــ ـی نــگــ ـاهم میــ ـکنـی
حـــ ـالا تو گریــ ـه کن
از خـــ ـنده هایــی که فرامـــ ـوش کــرده ای کنــار من
که تــــاریکی ام آب میـــ ـشود
وقتی صدایـــــ ـم میکنی...
تیک...تاک......تیک ...تاک.،عقربه هابه سرعت حرکت می کنند و من
نگاهم به ساعت و نگاهم به تلفن..
تیک ...تاک... ساعت11:00
خبری نیست..
تیک ...تاک...
نگاهم به ساعت و نگاهم به تلفن
کم کم آماده میشوم و....
میشنوم و تحمل میکنم طعنه های دیگران را...
تیک...تاک.....ساعت12:00
نگاهم به ساعت و نگاهم به تلفن
دلواپسم....اما
دیگر خیلی دیر شده است...
نگاهم به ساعت و بگاهم به تلفن...ساعت12:30
باز هم نهارم را تنها میخورم،روی میز همیشگی...
درونم چیزی میشکند و آرام میریزد......
کسی نیست خورده هایش را جمع کند؟
نمیدانم چه رابطه ای بین نبودنت بارنگ هابود...؟
دلتنگت که میشدم زندگیم سیاه میشد ...
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…
اندوه که از حد بگذرد،
جایش را
میدهد به یک بی اعتنایی مزمن،
دیگر مـهـم نیست
بودن یا نبودن،
دوست داشتن یا نداشتن،
آنـچه اهمیت دارد
کشداری رخوتناک حسی است،
که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند،
در آن لحظه فقط در سکوت غرق می شوی،
و نگاه میکنی و نگاه ....!!!!!
هر آدمی
تو زندگیش یه بی معرفت داره ...
که اون بی معرفت ؛
یکی از دوست داشتنی ترین
آدمای روزگارشه ...
گریه نشانه ی ضعف نیست ،
گاهی نشانه ی یک بخشش است...
گاهی یک فداکاری...
گاهی یک ظلم...
گاهی هم نمایانگر عظمت یک عشق...
گفته بودی که ما به درد هم نمی خوریم،اما هرگز نفهمیدی...
من تو را برای درد هایم نمیخواستم...
هنوز هم مانده ام ....
این بغض من ... میوه ی چه فصلیست ...
که سالهاست نرسیده ...
سخــت است ببـــازی
تمــــامــــ احـساس پاکـت را
و هنــــوز نفهمـیده باشی
اصلــــا دوستـــت داشــت ؟؟؟!!!
هی فلانی!دیگر هوای برگرداندنت را ندارم...
هر جا که دلت می خواهد بــــرو !
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد...
انقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیری !
و اما من...
بر نمیگردم که هیچ
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم که لم ندهی روی مبل های راحتی...
با خاطراتم قدم بزنی...!!!
از من که گذشت
وقتی یکی بهت میگه دوستت دارم
زود خام نشو
یه نگاه به چشماش بنداز
اگه تونستی خودت و محیط و توش ببینی
بدون که دوستت داره
اما اگه فقط خودتو تو چشماش دیدی
بدون دروغ گفته
اون عااااشقته......
یکی بیاید
دست این خاطره ها را بگیرد
ببرد گردش ..
کلافه کرده اند مرا،
بس که نق می زنند به جانم
من همون دیوونه ایم که هیچوقت عوض نمیشه... همونی که همه باهاش خوش حالن اما کسی باهاش نمی مونه... همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش ميكنن... همونی که تکیه گاه خوبیه اما واسش تكيه گاهي نیس... همون..!! چي بگم؟! هيييي...
میان دریای مهرت غرق شده ام
و در نوازش نسیم عاطفه ات
با تار نازک گیسوانم آهنگ وفا را می نوازم
در رفت و آمد لحظه های تلخ و شیرین زمان
تنها یک لحظه را تقدیمت خواهم کرد
آن لحظه که جز تو و پروردگار خوبم
کسی در قلب و روح من راه نخواهد برد.
من اینجــا
کنـار ِ این همه زیبایی
و تو، تنهایی؛
دلم برای تنهایی ِ تو می سوزد
و خود آشفته ام از این خوشگذرانی؛
با من باش
با من بیا و بمان
که من بدون تو، به روزگار
تلـــخ... ســـرد... اندوهــبار...
فقط نگــاه می کنم...
گاهي فقط بوي يك عطر ، يك تشابه اسم !
براي چند لحظه ...
باعث ميشه دقيقاً احساس كني ،كه قلبت داره از تو سينه ات كنده ميشه ...
کار از پــُـک و نخ و بسته و باکس گذشته...
این روزها کیلومتری دود میکنم خاطراتت را..
هـنـوز مـنـتـظـرم وسـط يـک شـب بـارانـي
کـه از شـدت تـب عـرق کـرده ام
بـيـدارم کـنـي
و بـگـويـي چـيـزي نـيـسـت . . .
خـواب مـي ديـدي
حـَسرتــ بِــــه دِل مـــانـده امــ
یکــ دِل سیـــر نِگــــاهتـــ کُنــــم
بـــی تَـــرس و دِلهـره ..!
سَــگ دارنـد چِشمهــــای لامَصًــبت !!!
پــــاچِــه می گیـــرنـد بــی حِســابــــ ..!!!..
ترکت میکنم و تنهایت میگذارم…
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای…
صادقانه دروغ گفتن…
جایت را با دیگری پر میکنند
احساس ... سیری چند ؟!!؟
آدم هــای عجیبـــی دارد اینجــا ، دوستــی هــایشان نـــاگهانی ســت . .
دلبستــن شـــان غریـــب است و رفتــن شان آشنـــا . . . !
ذهنم فلج می شـــــود… وقتی می خوانمت
و تو حتی نمیگویی
جـــــــــانم . . .
بنـــد دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر…