<-BlogTitle->
دلم تنگ است برای زمانی که در کنارت نبودم ولی در قلبت بودم...
اما حالا در کنارتم اما حتی در نگاهتم نیستم...
بیا برگردیم به آن زمان باور کن راضیم!!
آدم اســـت دیگر...
گاهی دلـــش میخواهد کسی مـــوهایش را نوازش کند ، بوســه بر گونه اش بزند و آروم زیر نرمــه گوشش بگوید :
دوســـتـت دارم
مثل هندوانه ام !
برونم سفت و سخت و درونم نرم و سرخ !
مباد که چند رنگی برونم، تو را از باطن یکرنگم گریزان سازد.
مُرده آن است که احساس ندارد …
من امّا …
مُرده تر َم …
احساس دارم …
تو را ندارم . . .
تــــو را
خُـــودم چشــم زَدم!!!
بـــس که نوشـــتمت ميــان شعــرهايم ،
بـــــي آنکه "اســپند" بچـــرخانم ميـــان واژه هــايم . .
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
تو مثل رود سرشاري، دلت درياست ميدانم. پر از احساس باراني، و اين زيباست ميدانم. دعايم كن، كه قلبت چشمه جوشان خوبيهاست ميدانم..
نگاهت هر قدر هم که دور باشد آرامم میکند و آوایی آمدنت را در گوشم زمزمه . . .
چقدر رسیدنت را دوست دارم . . .
آغوشم در ازدحامِ سرمای تنهایی تنها برای “تو” هنوز گرم است . . .
هم بازی هــــــایمان را تا وقتی دوست داریم که خـــــــــوب مـی بازنــــــــد....!!!
بعـضے وقتها اونقـدر دلتنگه کسے میشی ڪہ اگہ بفهمہ
خودش از نبودטּ خودش خجالت میکشہ