<-BlogTitle->
“בوستــــــ בارَم”
تـــیــکــﮧ کــَلام تــــو بـــــــوב…
مــَن بــــﮮ جــَهــَتـــــ بــﮧ آن تــکــیــﮧ ב اבه بـــودَم…!!!
گاهی ...
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند
پشتش را کند به دنیا ...
پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید:
من ، دیگر بازی نمیکنم ... !
بــــــاور نمی كنم
اینگونه عاشقـانه
در مـن ، حبس شده باشی!!
بگو با چه جادوئی
مرا اینگونه نا عادلانه وقف خودت كردی؟
تـــا آســــمان خــیــــال ِ تـــو چقــــدر راه اســــت؟
دو بـــال بـــرایــــم کافــیـــســــت؟
مـــی خواهـــــم به هــــوای تــــو در هــــوای تـــــو اوج بگیــــرم!
منــتــــظــــرم مـــی مــــانـــــــی ؟
هر قلبى دردى دارد،
فقط نحوه ابراز آن فرق دارد.
بعضى ها آن را در چشمانشان پنهان مى کنند،
و بعضى ها در لبخندشان...!
گــــفته باشــــم !.!.!
مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛
تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !
سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی … !
بـــــه چــــه میـــخنــــــــدی تـــــو ؟
بــــه نـگـاهـــــم کــــه مـسـتـــــــانــــه تـــو را بــاور کــــرد
یــا بـــه افـســـــــــونـگــــری چـشـــــمـانت
کــه مـــرا ســـوخت و خــاکـسـتـــــر کــــرد ؟
خـنــــده دار است ، بـخـنـــــــد !!
اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد بدون کار خدا بوده ! اگه بی محابا دلها از دستها
بهم گره خورد بدون کار خدا بوده ! اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا
خرد نشی بدون تنها محرمت خدا بوده ! حالا هم اگه دلت شکسته و بغض “تنهایی”
خفه ات کرده شک نکن تنها مرحمت خداست که از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت
گیر آورده
دلبری٬ با دلبری دل از کفم دزدید و رفت
هرچه کردم ناله از دل٬ سنگدل نشنید و رفت
گفتمش: ای دلربا دلبر٬ ز دل بردن چه سود؟
از ته دل٬ بر من دیوانه دل خندید و رفت
ڪمبود خوابــ
با یڪ روز مرخصے حل مے شود...
ڪمبود وقتــ
با مدیریتــ زمــانــ ...
سایر ڪمبود ها نیـــز علاجے دارند
با ڪمبود دستــ هایتــ چه ڪنــم ؟!
اگـــــه بـهش زنـــگ ميزني ُ رد ميکنه
اگـــــه بهش ميگي دوسـ ـت دارم و اون فقــــط ميخنده
اگـــــه شـــــبا بدون شبــخير گفتن تــــو خـوابش ميـبره
يعني تــــاريخ انقضـ ـاي ِ تو توي دلــــش تموم شده!
اين يـه قـــــانونه!
بــــا قـ ـانونِ آدمــــا نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــجنگ!!!
غــرورت لــــِه ميشه ....!
من یاد گرفته ام …
دوست داشتن دلیل نمی خواهد …
ولی نمی دانم چرا …
خیلی ها …
و حتی خیلی های دیگر …
می گویند :
این روز ها …
دوست داشتن
دلیل می خواهد …
و پشت یک سلام و لبخندی ساده …
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده …
دنبال گودالی از تعفن می گردند …
دیشب …
که بغض کرده بودم …
باز هم به خودم قول دادم …
من سلام می گویم …
و لبخند می زنم …
و قسم می خورم …
و می دانم …
عشق همین است …
به همین ساده گی …
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های!نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های نپریشی صفای زلفکم را دست!
و آبرویم را نریزی ،دل!
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است
فقط چند ثانیه
برای دوست داشتن...
وقت لازم است...
اما برای نفرت گاهی...
ففط یه حادثه ...
یا یه ثانیه ...
هم کافیست....
امروز نبودی...
اما خیلی چیزها بود...
من بودم...
باران بود...
چتر بود...
بغض بود...
آه بود...
همراه همیشگی ام هم بود...
جای خالی ات را میگویم.
برگـَـــرد..
یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..
نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم
که برای بُردنَش بر می گردی ..
چه رنجی میکشد او
وقتی هوا ابریست . . .
حـ ـالا تــــ ـو حـ ـرف بــزن
از ســـ ـکوتی که نمیــ ـگذارد حـــ ـرف هایـــ ـت را بــ ـزنی
با مـــــ ـن
که دهــــ ـانم بسته میشــ ـود
وقتـــ ـی نــگــ ـاهم میــ ـکنـی
حـــ ـالا تو گریــ ـه کن
از خـــ ـنده هایــی که فرامـــ ـوش کــرده ای کنــار من
که تــــاریکی ام آب میـــ ـشود
وقتی صدایـــــ ـم میکنی...
کـودکـی در مـن
بـه نمـاز آیـات مـی ایسـتد...
وقـتـی کـه
یـاد تــو!
دلـم را...
مـی لـرزانـد...!!
تیک...تاک......تیک ...تاک.،عقربه هابه سرعت حرکت می کنند و من
نگاهم به ساعت و نگاهم به تلفن..
تیک ...تاک... ساعت11:00
خبری نیست..
تیک ...تاک...
نگاهم به ساعت و نگاهم به تلفن
کم کم آماده میشوم و....
میشنوم و تحمل میکنم طعنه های دیگران را...
تیک...تاک.....ساعت12:00
نگاهم به ساعت و نگاهم به تلفن
دلواپسم....اما
دیگر خیلی دیر شده است...
نگاهم به ساعت و بگاهم به تلفن...ساعت12:30
باز هم نهارم را تنها میخورم،روی میز همیشگی...
درونم چیزی میشکند و آرام میریزد......
کسی نیست خورده هایش را جمع کند؟
نمیدانم چه رابطه ای بین نبودنت بارنگ هابود...؟
دلتنگت که میشدم زندگیم سیاه میشد ...
همینــــکه آرزوهایــــم را خــــاک کــــردم
به آرامش رسیـــدم
چــــه ســــاده بود خوشبختــــی…
یک چیــــزهایی ؛
یک حس هایی ،
یک آدم هــایی !
یک وقت هایی ....
یک ثانیه هایی ،
...در زندگی گُــــم میکنی ،
و هیچ وقتِ دیگر هم پیدایشان نمیکنی !
هیچ وقتِ دیگـــــر
گفته بودی که ما به درد هم نمی خوریم،اما هرگز نفهمیدی...
من تو را برای درد هایم نمیخواستم...
بـــی حـــس شـــده ام از درد!
از بغـــــض!
فقـــط گـــاهــــی ، خــــط اشـــکــــــی ...
می ســـوزانـــد صـــــورتــــــم را !!!
بـــه طـــور کـــامــلــاً تلــخــــی آرومـــــم ...!
سخــت است ببـــازی
تمــــامــــ احـساس پاکـت را
و هنــــوز نفهمـیده باشی
اصلــــا دوستـــت داشــت ؟؟؟!!!
کاش مےتوانستم راحت حرف بزنم...
چیزے بگویم از دلتنگے..
میان آدم ھایے کہ در این قاب مجازے جمع شدند...
فقط بگویم منم دلتنگم...!
هی فلانی!دیگر هوای برگرداندنت را ندارم...
هر جا که دلت می خواهد بــــرو !
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد...
انقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیری !
و اما من...
بر نمیگردم که هیچ
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم که لم ندهی روی مبل های راحتی...
با خاطراتم قدم بزنی...!!!
از من که گذشت
یکی بیاید
دست این خاطره ها را بگیرد
ببرد گردش ..
کلافه کرده اند مرا،
بس که نق می زنند به جانم
بعضــــــــی وقتــــــا مجبوری تو فضای بغضتـــــــ بخندی دلتــــــ بگیره ولی دل گیر نشی شاکـــــــی بشی ولی شکایتـــــــ نکنی گریـــــــه کنی اما نــــــــــــذاری اشکاتــــــ پیدا بشن خیلی چیزارو ببیــــــــنی ولی ندیده بگیری خیلی حرفارو بشنوی اما نشنیده بگیــــــری خیلی ها دلتــــــو بشکنن و تو فقط سکوتــــــ کنی!!!
من همون دیوونه ایم که هیچوقت عوض نمیشه... همونی که همه باهاش خوش حالن اما کسی باهاش نمی مونه... همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش ميكنن... همونی که تکیه گاه خوبیه اما واسش تكيه گاهي نیس... همون..!! چي بگم؟! هيييي...